غزلیات احمدجم
غزلیات احمدجم:
همین اول بگویم واژه و آرایه را کشتم
و در مصراع آخر آدم بی مایه را کشتم
سر زا مادرم مرد و برایم دایه آوردند
پس از یک شب که شیر ازو گرفتم دایه را کشتم
جوانتر که شدم جز سایه ام یاری نمی دیدم
نمی آمد به کارم بی بهانه سایه را کشتم
پدر همسایه داری را سفارش کرد و بعد ازآن
من از همسایه داری حرمت همسایه را کشتم
تمام سهم ارثم از پدر غم های عالم بود
چنان خوردم ازو تا آخر این سرمایه را کشتم
فرستادم خدا شکل عذابی بر سر قومی
رسیدم جای کافر ها رسول و آیه را
نشستم روبروی آینه آن دم تفنگم را
نشانه رفتم و آن آدم بی خا.. را کشتم
#احمد_جم
@ahmadjam7
روبرویت ما سپر انداختیم ای روزگار
بیخیال ما شو ای ناپایدارِ پایدار
زیر بار زندگی از شش جهت وا رفته ایم
زیر بار رخوت جبری به نام اختیار
می پذیریم آن خدایی را که سلطه می دهد
حاکمان پست را بر مردمان بی بخار
مسخ اَکوان بود این وارونه دورِ بی ثمر
با زنان روی دار و مردهای خانه دار
غفلت آمد چشم ما را بست و این شد نقطه ضعف
چرخ بازیگر تهمتن بود و ما اسفندیار
ما که جز حسرت ندیدیم این جهان،کاش آخرت
اشتباهی دست بوسفیان نیفتد ذوالفقار
#احمد_جم
شکم آورده دیوار اتاقم
الان چن ساله طفل غم میاره
نگو محکم بمون، تو این زمونه
آدم کوهم که باشه کم میاره
منو از خاک غربت آفریدن
که این تصویرو هر لحظه می بینم
میبینم که تو گودال نداری
نشسته شمر غم ها روی سینه م
تموم زندگیم یه روضه بوده
فقط مداح و گریه کن نداره
الان چل منزله طفل درونم
سرو رو خاک ویرونه میزاره
زنی هرشب رو گور خاطراتم
به روی نعش من مویه می خونه
ایگه دایه بگو کُر سیچنت بی
ایگه درد تونه روله که دونه
ایگه روله طلسم کو پری بی
به جونت زردیه پاییزه کُفته
کومی جن پنجه زیده پشت شونت
بگُو کو ناکسی عقلته رُفته
بلا از آسمون وقتی می افته
دیگه دنبال انوری نمیره
میاد پرسون و پرسون تو محله
سراغ خونه ی ما رو میگیره
نمی دونم چرا انقد شکستم
بریدم ،خستمه ،آزده جونم
خدایا جون هرکی دوس داری
یه کاری کن ازین بیشتر نمونم
#احمد_جم
خوانش احمد جم
نه بدهکار و نه بودیم طلبکار کسی
بخت آن خوش که نشد باعث آزار کسی
گر چه ما سرو قدان را ثمری نیست ولی
تکیه چون تاک ندادیم به دیوار کسی
بار هرکس به زمین ماند به دوش آوردم
بار غم بردم و هرگز نشدم بار کسی
به قیامت دل آبی صفتم هست گواه
که بجز عشق نبودیم طرفدار کسی
راز آرامش و آسایشم این بود که من
دل سپردم به کم خود نه به بسیار کسی
از دل ساده خود گفتم اگر حرفی بود
دست دزدی نزدم هیچ به آثار کسی
به مزارم بنویسید که این خسته جگر
می توانست و نشد باعث آزار کسی
#احمد_جم
لبخند بزن دوباره تعطیلم کن
با خنده به یک پرنده تبدیلم کن
سجاده ی تزویر مرا بردار و
بازیچه ی کودکان فامیلم کن
دیوانه که سنگی نخورد مجنون نیست
زحمت بکش آماج ابابیلم کن
هرچند عذاب آیه ام اما تو
با منطق صوفیانه تاویلم کن
ابزار برادر کشی ام را بردار
دور از غم و سرنوشت قابیلم کن
من پازل ناقصم، بپاشانم و بعد
با ذوقِ خودت بچین و تکمیلم کن
ای خوب مجسم شده در شعر، بیا
عاقل شده ام دوباره تعطیلم کن
#احمدجم