غزلیات احمدجم

غزلیات احمدجم:

همین اول بگویم واژه و آرایه را کشتم

و در مصراع آخر آدم بی مایه را کشتم

سر زا مادرم مرد و برایم دایه آوردند

پس از یک شب که شیر ازو گرفتم دایه را کشتم

جوانتر که شدم جز سایه ام یاری نمی دیدم

نمی آمد به کارم بی بهانه سایه را کشتم

پدر همسایه داری را سفارش کرد و بعد ازآن

من از همسایه داری حرمت همسایه را کشتم

تمام سهم ارثم از پدر غم های عالم بود

چنان خوردم ازو تا آخر این سرمایه را کشتم

فرستادم خدا شکل عذابی بر سر قومی

رسیدم جای کافر ها رسول و آیه را

نشستم روبروی آینه آن دم تفنگم را

نشانه رفتم و آن آدم بی خا.. را کشتم

#احمد_جم

@ahmadjam7

روبرویت ما سپر انداختیم ای روزگار

بیخیال ما شو ای ناپایدارِ پایدار

زیر بار زندگی از شش جهت وا رفته ایم

زیر بار رخوت جبری به نام اختیار

می پذیریم آن خدایی را که سلطه می دهد

حاکمان پست را بر مردمان بی بخار

مسخ اَکوان بود این وارونه دورِ بی ثمر

با زنان روی دار و مردهای خانه دار

غفلت آمد چشم ما را بست و این شد نقطه ضعف

چرخ بازیگر تهمتن بود و ما اسفندیار

ما که جز حسرت ندیدیم این جهان،کاش آخرت

اشتباهی دست بوسفیان نیفتد ذوالفقار

#احمد_جم

شکم آورده دیوار اتاقم

الان چن ساله طفل غم میاره

نگو محکم بمون، تو این زمونه

آدم کوهم که باشه کم میاره

منو از خاک غربت آفریدن

که این تصویرو هر لحظه می بینم

میبینم که تو گودال نداری

نشسته شمر غم ها روی سینه م

تموم زندگیم یه روضه بوده

فقط مداح و گریه کن نداره

الان چل منزله طفل درونم

سرو رو خاک ویرونه میزاره

زنی هرشب رو گور خاطراتم

به روی نعش من مویه می خونه

ایگه دایه بگو کُر سیچنت بی

ایگه درد تونه روله که دونه

ایگه روله طلسم کو پری بی

به جونت زردیه پاییزه کُفته

کومی جن پنجه زیده پشت شونت

بگُو کو ناکسی عقلته رُفته

بلا از آسمون وقتی می افته

دیگه دنبال انوری نمیره

میاد پرسون و پرسون تو محله

سراغ خونه ی ما رو میگیره

نمی دونم چرا انقد شکستم

بریدم ،خستمه ،آزده جونم

خدایا جون هرکی دوس داری

یه کاری کن ازین بیشتر نمونم

#احمد_جم

خوانش احمد جم

نه بدهکار و نه بودیم طلبکار کسی

بخت آن خوش که نشد باعث آزار کسی

گر چه ما سرو قدان را ثمری نیست ولی

تکیه چون تاک ندادیم به دیوار کسی

بار هرکس به زمین ماند به دوش آوردم

بار غم بردم و هرگز نشدم بار کسی

به قیامت دل آبی صفتم هست گواه

که بجز عشق نبودیم طرفدار کسی

راز آرامش و آسایشم این بود که من

دل سپردم به کم خود نه به بسیار کسی

از دل ساده خود گفتم اگر حرفی بود

دست دزدی نزدم هیچ به آثار کسی

به مزارم بنویسید که این خسته جگر

می توانست و نشد باعث آزار کسی

#احمد_جم

لبخند بزن دوباره تعطیلم کن

با خنده به یک پرنده تبدیلم کن

سجاده ی تزویر مرا بردار و

بازیچه ی کودکان فامیلم کن

دیوانه که سنگی نخورد مجنون نیست

زحمت بکش آماج ابابیلم کن

هرچند عذاب آیه ام اما تو

با منطق صوفیانه تاویلم کن

ابزار برادر کشی ام را بردار

دور از غم و سرنوشت قابیلم کن

من پازل ناقصم، بپاشانم و بعد

با ذوقِ خودت بچین و تکمیلم کن

ای خوب مجسم شده در شعر، بیا

عاقل شده ام دوباره تعطیلم کن

#احمدجم

غزلیات احمدجم


دور دستِ شانه های دلبر ما را ببین
خاک راهش را نمی ارزد سر ما را ببین

بارها گفتم که از سگ کمتری یادش کنی
کار و بار قلب از سگ کمتر ما را ببین

گفتم از گل بهتری رنجید و رو در هم کشید
عشوه های یار از گل بهتر ما را ببین

محشر شیخ آتش است و محشر ما روی تو
محشر اورا ببین و محشر ما را ببین

نامه ای از ما به سوی یار برد و برنگشت
دانه چین مهر او شد ،کفتر ما را ببین

راستش آسان نمود اول به دریا دل زدن
دل زدم حالا بیا و آخر ما را ببین

#احمد_جم


هستیم و فراموش تر از ما به جهان نیست
آنقدر عیانیم که حاجت به بیان نیست

یخ بست شبی سوز زمستان به تن ما
آنگونه که در باور مهدی اخوان نیست

من الکنم از حال خرابم چه بگویم
از چشم بخوان گفتن غم کار زبان نیست

هم پاکم و هم بنده و بد نام که هستم ؟
جز شمر شریفی! که بجز تعزیه خوان نیست

با هرکه دم از عشق زدم آخر سر رفت
رفتند، ولی وای به حال دگران نیست

هرگز نشدم غافل از احوال عزیزان
هرچند ،نباشیم ،کسی دل نگران نیست

بهتر که مرا مرگ در آغوش بگیرد
چون اهل دلی در همه ی اهل جهان نیست

#احمد_جم


و قسم بر مستی ات انگور دانه دانه ام
تا خدای کعبه باشد ،مُحرِم میخانه ام

نامه ای بستم به پای کفتر و از ذوق تو
با کبوتر می پرد اینبار سقف خانه ام

شانه ات را بر شب زلفت کشیدی و سپس
دربدر در کوچه ها دنبال عقل شانه ام

گر به عشقت پیله کردم لطف کن از من نرنج
ظاهرا آدم ولیکن باطنا پروانه ام

توی جمعی گفته بودی شاعری دیوانه است
خوب فکرش را که کردم واقعا دیوانه ام

آنقدر دیوانه ام که، حسرت عشق تو را
بسکه در خود ریختم حس میکنم پیمانه ام

دانه دانه می کنم انگور را در یاد تو
تا خدای کعبه باشد محرم میخانه ام

#احمد_جم



قسمی با تو ندارم ،به خداوند احد
بلدت نیست کسی غیر من کار بلد

بلدت نیست کسی سر بروی سر بدهد
بلدت نیست کسی خام کنی خام شود

مثل من عاقل اگر بود کمی خواجه نصیر
ماه را در طرف کوی تو می کرد رصد

حمد را خواندم و در یاد تو رفتم به سجود
پانزده مرتبه گفتم و هو الله و صمد

حوزوی بودم و از برکت چشمت حالا
مست تا خانه مرا شیخ سر دوش بَرَد

مثل پروانه بسوزانم و بر باد بده
کشته ی عشق تو را نیست نیازی به لحد

دوستت دارم و فکرم به رسیدن به تو نیست
ماهی تُنگ بعید است به دریا برسد

#احمد_جم


انکار نکن قتل مرا جانانم
من کشته ی ابروی توام می دانم

افتاده سرم یک طرف و دل طرفی
گودال غمم به کربلا می مانم

هی حرف زدم با خود و هی خندیدی
این حرف زدن نیست عزیزِ جانم

چون بعد وفاتم به کس امیدی نیست
دارم به خودم فاتحه ای می خوانم

آنگونه مرا کشته نگاهت که به گور
وقتی که شوند آن دو ملک مهمانم

بیهوده نپرسند" وَ مَن َربُک" را
از من که فقط نام تو را می دانم

با این همه صد بار بکش حرفی نیست
بی سر شده بر عهد خودم می مانم

#احمد_جم


و من ربک =خدای تو کیست

غزلیات احمد جم

 

به زور و ضرب و ظلم و خون مردم پادشاهی کن 

تصور کن خدایی نیست اصلا هر چه خواهی کن 

 

خلیل تیغ بر دستِ تبار شوم شیطان ها 

بیا مهتاب را گردن بزن نذر سیاهی کن 

 

ولی بنیاد ظالم تا ابد باقی نمی ماند 

نمی ماند، برو تاریخ را برخود گواهی کن 

 

عصایت اژدها بود و به جان مردم افتاده

سر جدت گروه ساحران را هم نگاهی کن

 

فدای ظلم ات ای فرعون ،نمی خواهیم موسی را

بیا مردی کن و ما را به قعر نیل راهی کن

 

#احمد_جم 

 

https://t.me/ahmadjam7

 

گل سرخُم دیگه از مو گذشته 

زمین خورده دلم دی پا نمیشه 

توام میفهمی از بخت بد مو 

که از ما بهترون از ما نمیشه

 

بیا تا سیت بُگم چی به سرم رفت

تحمل کن کمی قصه ش درازه 

مو اول ای که میبینی نبودم

کوکا آدم یه وقتا بد می بازه

 

پسینِ بی کسی خوابُم نمیبرد

کسی از پشت هیچستون صدام زد 

یکی ظاهر شدو چشمی درخشید

 اومد نزدیک و لبخندی برام زد 

 

چشاش تا چین و ماچین سرمه سا بی

 نگاش جور غریبی آشنا بی 

خداوندا ز تقصیر مو بگذر 

 اونه دیدم گمون کردم خدا بی 

 

آخه گفتن قدیمی ها خدا هم 

یه وقتا از خدایی خسته میشه 

میاد تو جلد بعضی بندگونش 

میادو عاشقی دلخسته میشه

 

دل ای دل، ای دل ای.. بوات بسوزه 

تو شوگارِ غمت ماهی نداره 

تو اصلا با خدا راهی نداری 

خدا هم با دلت راهی نداره

 

همو بچه پری کار مونه ساخت 

گل سرخم دلم دی دل نمی بو

دل واگشته و دیونه ی مو 

به غارت رفته و عاقل نمی بو 

 

خودم دیدم ،پری اومد کنارم 

نفس زد تو نفس هام خواب رفتم

مو قاف قد بلند قصه بودم 

مونه بوسید و بعدش آب رفتم

 

مونه بوسید و چشمو باز کردم 

یهو دیدم که تو جنگل درختم

میدونم باورش سخته عزیزم 

گل سرخم مو ایجوارس بختم

 

#احمد_جم

https://t.me/ahmadjam7

غزلیات احمد جم

 

از بدی دوری همیشه ای به خوبی مبتلا 

عالمی دیوانه ات شد، حضرت ناز و ادا

 

سِحر عالم را شبِ گیسوی تو بلعیده است 

شرم دارد پیش تو موسی بیندازد عصا

 

کاشکی در عهد پیغمبر تو بودی تا فقط 

بت پرست از دیدنت فورا بگوید،یا خدا!!!

 

بیخیال روسری می شد رضا خان هم اگر 

با حجاب و خنده می گفتی سلام آقا رضا!

 

تا مرا دیدی گذشتی بی تفاوت از برم

قانع ام حتی به اینکه بگذری بی اعتنا

 

قانع ام حتی به اینکه با رقیبان بگذری 

نه غلط کردم به قرآن کذب بود این ادعا

 

بسکه امشب در تب عشق تو می سوزد دلم 

مطمئنم تا سحر خاکسترم ماند به جا ...

 

#احمدجم

 

خوانش احمد جم

 

می شد که بماند چه کنم زود، نگفتم 

تا جانِ منِ خسته نفرسود نگفتم 

 

آنقدر محالی که پس از خطبه ی عقدم

در بار نخستین "بله " را زود ،نگفتم!!!

 

با خویش خداحافظی ام داشت تماشا 

عشق آمد و من رفتم و بدرود نگفتم

 

می خواست مسلمان شود ،از حکم خداوند_

پرسید که از بوسه چه فرمود؟؟ ،نگفتم

 

عشق تو قمار دل و جان بود و دراین راه

هرگز سخنی از ضرر و سود نگفتم

 

می شد که "خداوند" صدایت بزنم! ،حیف 

کم بود برایت !به تو معبود نگفتم !

 

#احمدجم 

 

 

دو تا مجنون مادر زاد چشمات 

که از هر دولتی آزاد چشمات

 

منِ ویرونه رو از نو می سازه

یه جورایی خراب آباد چشمات

 

 چنان غارتگرن مثله رئیس 

چهل دزد شب بغداد چشمات

 

به بادم داده تا دنیا بدونه 

دبیر کل حزب باد چشمات

 

پر از مهر و غرور و بغض و حسرت 

به "لر ها "می رسه اجداد چشمات

 

غمی افسانه ای داره نگاهت 

نبرد رستم و شغاد چشمات

 

به جون تو ،،" قدم "فایده نداره 

برای اون که شد معتاد چشمات

 

چه فایده وقتی که نیستی ببینی 

چه با ما کرده شب ها یاد چشمات

 

#احمدجم

 

 

از بس گره پشت گره افتد به کارم 

این روز ها چیزی بجز غربت ندارم 

 

ابری تر از آنم که بارانی نباشم 

باید ببارم یا ببارم یا ببارم  

 

جغرافیای غم مگر چندین جهت داشت؟

باور کنید از صد جهت زیر فشارم

 

یا سنگ بود آنکس که آمد یا مسافر

شاید به چشم مردم دنیا قطارم!!

 

با اینکه غرقم، تر نشد دامانم از عشق 

(من سایه ی بیدی به روی جویبارم)

 

تسبیح دست من نشان دین من نیست

دارم گناهان خودم را می شمارم

 

از خاکم و تا آسمان راهی نمانده 

کو" مرگ بادی " تا که برخیزد غبارم ...

 

#احمد_جم 

 

غزلیات احمد جم

غزلیات احمدجم:
تمام دین تویی ،صوفی کسی را خام می خواند 
که در حوزه دروس پایه اسلام می خواند

نمی آید به هم چشمان مست و چادر مشکی
گمان کن آیت اللهی  عمر خیام می خواند!!!

دبیرم، با نگاهی در نگاهت  گفت حق دارد
اگر شاگرد گیجم چشم را بادام می خواند!

خدا نام تو را بر آب های بی کران خواندو
از آن پس آدمی بی وقفه در حمام می خواند!

مسیحا در دوچشمت وقت غم خوردن، حواری را 
برای  آخرین دفعه به صرف شام می خواند!

ز عشقت داد آوردم که گفتی تیغ می زیبد
*گلوی مرغ مجنونی که بی هنگام می خواند

چنان سر می دهم از داغ تو" گل پونه ها" را که 
نمی دانم منم؟ یا ایرجِ  بسطام می خواند؟

تو در رویا به من پاداش دادی، ابن سیرین گفت
که روزی بر  مزارت سوره ی انعام می خواند...


#احمدجم 

انتقام هرزه گویان را به خاموشی گذار
تیغ می گوید جواب مرغ بی هنگام را
مولانا صائب تبریزی

 

 

بیا ای خنده ات آغاز تاریخ غزلخوانی
بیا در گوش من تکرار کن این را که می مانی

اگر روی تو را چون من ببیند شیخ میگوید
کشانده سبزه ای پیغمبران را سوی چوپانی !

لبت را با زبانت قبل بوسیدن کمی تر کن
که باید قبل کشتن" ذبح" را آبی بنوشانی

رعیت زاده ایم و دختر خانی قبول اما 
به شکر انقلابیون سر آمد دوره ی خانی!

نشان عجز نقاشان دنیا بوده چشمانت 
چه فرقی  میکند سبک کمال الملک یا مانی

چنان با معرفت هستی که درخوبیت حیرانند
هزاران بوسعید و بایزدید و شیخ خرقانی

بیایی خانه ام حتما زن همسایه می گوید 
گمانم بی پدر مهتاب را آورده مهمانی!!!

تو از بام بلند استعاره ها بیا پایین 
که عصر ما پر است از شعرهای بند تنبانی

بیا تنها دلیل چرخش این چرخ لامذهب 
بیا ای عشق ،ای والا ترین آیین انسانی

#احمدجم

 

با اینکه به لطف عشق آبی ست دلم 
عمریست که در خون خودش زیست دلم 

پر می شود از عشق ولی آخر سر
چون دست  گدا همیشه خالیست دلم

بخشید که از نو بخورد زخم جدید 
ماندم به خدا قسم که از چیست دلم

شاید  بشود خدای پروانهِ دلان
در سوختگی کم ز کسی نیست دلم

شاید به خدایی برسی نیمه شبی 
شاید برسی خدا مگر کیست دلم

جز حجم وسیع مهر و تنهایی و غم
جز روح جهان  که در تو جاریست دلم

بی غم احدی در این جهان هست ،؟ بگو
بی غم چه کسی در این جهان زیست_ دلم

#احمدجم

غزلیات احمدجم:

سِحر موهاش مرا تا شب تکفیر کشید

و سپس پای مرا تا به اساطیر کشید 

 

توی تالار خدایان که شدم خیره به او

عشق بر عقلِ من شب زده شمشیر کشید

 

بافت چل گیس و به آن لهجه ی شیرین پرسید 

چه کسی جز مو چهل دیو به زنجیر کشید؟

 

جراتم نیست که بر خال لبش دست زنم

مور را حضرت حق زیر لب شیر کشید

 

نشئهء می که نه ،چشمان سیاهش انگار 

از خودِ شیره ی شیطان دو سه سر سیر کشید

 

نه فقط من ز غمت ناله کنم ،از کوچه _

تو گذشتی و در خانه ی ما جیر کشید

 

آسمان بار امانت نتوانست کشد*

من دیوانه کشیدم ،،کمرم تیر کشید!

 

#احمد جم

 

 

قدم رنجه نمودی آمدی چشمِ دلم روشن 

چه می نوشی عزیزم چای یا دمنوش آویشن

 

چه خوب عینک زدی ،ورنه قدوم گرگ ها را هم

به خانه می کشاندند این دو چشم میشی روشن!

 

نمی دانی چه رنجی بردم از بی تو به سر بردن  

عزیز دل ،تو تنهایی چه میکردی بدون من؟

 

کمی صحبت کن و چیزی بگو سر تا به پا گوشم 

همانگونه که می خواهد حدیث نور را روزن

 

نباشی در سرم بازار مسگرهاست میبینی 

سکوت خانه هم بی تو زبان وا میکند اصلا!

 

من عمدا قرص هایم را نخوردم تا که امشب هم

دم گوشم بخوانی شعر های نابی از (شیون)*

 

#احمدجم

 


 

غزلیات احمد جم

غزلیات احمدجم:
تو نخلستون شنیدُم خواب دیده  
عمو جاسم که برمیگرده  عدنان
شنیدُم مثل روزای گذشته 
دِم شط میره با آیینه قرآن 

گمونم جاسمو همزاد دِریان
که تو مغزش یه موج انفجاره
 شنیدُم سی خودش سنگر می بنده
از ابرا وقتی که بارون می باره

 میگن تو کوچه وقتی راه میره 
همه ش حس میکنه میدون مینه
میگن وقتی بره پاش روی چیزی 
یه روز کاملو اونجا میشینه

میگن چن سالیه هم رزمای اون
تِموم بچه های کوچه هستن
همه هو میکشن جاسم سیارو
میرقصه واسشون وقتی که مستن

شنیدم با خودش درگیره جاسم 
سلیمه دیدتش تو کوچه گفته 
کوکا عدنان تونی دورت بگردم
شبی نی که دلم یادت نیفته

شبی نی که غروب رفتنت رو
نبینم با چشای خیس تو خواب 
صدای بال موجا رو میبینم 
تو خوابم موقعی که می زدی آب

همو موقع  میبینم که، یه بعثی
میاد بال نهنگا رو می بنده 
کوکا حال بدی میشم خدایی 
زمونی که به مرگشون می خنده

ولی مو میدونستُم تو میایی 
خودت گفتی قدیمی ها می گفتن 
نهنگا هر چی ام عاشق که باشن
یه روزی از چش دِریا می افتن ...

#احمدجم 
#چهار‌پاره

تا ابد دنیا نمی ماند نمی دانی بدان
جز خدا بر جا نمی ماند نمی دانی بدان

نقطه ی آغا محمد خود گواه ماجراست 
 اهل ظلم آقا نمی ماند  نمی دانی بدان

خار و خس را باد بالا میبرد گاهی ولی 
تا ابد آنجا نمی ماند نمی دانی بدان

زیر و رو کردم تمام عرصه ی تاریخ را 
شاه یا ملا نمی ماند نمی دانی بدان

دل به دست آور که از مال بشر جز نام نیک 
هیچ در  دنیا نمی ماند نمی دانی بدان

عشق، راه چاره است و در نبودش زندگی
لحظه ای  زیبا نمی ماند نمی دانی بدان

پیر مردی مشت خاکی را نشانم دادوگفت
جز همین از ما نمی ماند نمی دانی بدان

#احمدجم

تو را با قاطعیت همدم و  همراه می گفتند 
ولی رمال های شهر ما بی راه  می گفتند

چنان آشفته بودم بعد ازآنکه دیدمت با غیر 
که جن ها رو به رویم ذکر بسم الله می گفتند

پس از آن عهد ننگینی که بستم با تو اهل شهر
به خنده نام من را ناصر الدین شاه می گفتند

گمم آنگونه که پیدا نخواهم شد و حق دارند 
شیوخ اصحاب گیسوی تو را گمراه می گفتند

نمی دانم   چرا از غصه جانم در نمی آید
که در خوابم پلنگانی ز فتح ماه می گفتند

#احمدجم

غزلیات احمد جم

غزلیات احمدجم:
من دیو ماندم تا بیایی دلبرم باشی 
دلبر که نه اصلا خدا پیغمبرم باشی

من حاضرم حتی به قرآن شیخ هم باشم 
تنها  اگر یک بار پای منبرم باشی

یک جور میخواهم، ولش کن کار دشواریست 
چون بیت پایینی تمام  باورم باشی

هم پر کنایه، هم پر از اندوه، هم مومن
مثل الهی شکر های مادرم باشی!

یک روز زانو میزنم پیشت و می گویم 
تا بی نهایت میتوانی همسرم  باشی؟

خانم جسارت میکنم تصمیم من این است 
باید دلیل روزهای بهترم باشی

با بوسه باید بشکنی روزی طلسمم را
من دیو ماندم تا بیایی دلبرم باشی

#احمدجم 
 

چه داری میکنی اینگونه مستی پا نمی گیرد
کمی پر تر کن این ته استکان ما را نمی گیرد 

سبک دستی نکن ساقی غم صد ساله ای دارم 
نریزی بار غم ها را کسی از ما نمی گیرد

خودم در خواب دیدم بعد چندین قرن بی شاعر 
 کسی جز من سبو از دست مولانا نمی گیرد

بخور،! کفاره ی بد مستی ات با من مسلمانا
که بی ما رحمت و بخشندگی  معنا نمی گیرد

نترس از حرف مردم این جماعت کارشان این
 است
که از پوز پلشت سگ  دل دریا  نمی گیرد 

بیا دیوانگی پیشه کنیم و عاشقی زیرا 
دل دیوانه‌ها  از غصهء  فردا  نمی گیرد

به روح  حضرت خیام سوگند آخرش هیچ است
کمی پر تر کن این ته استکان ما را نمی گیرد

#احمدجم 

کدخدا فهمیدو، راه انداخته سیصد سوار 
ماه بیگُم اسبِ زین کن برنو کوتامه بیار 

بهتره  با مو نیایی خان خلاصت میکنه 
بحث ناموسِ عزیزُم بچه بازی در نیار

بِل بِرُم خاتون قشون ایل داره میرسه 
 منکرُم شو یا بگو دزدیدُمه هیچی ندار

واقعا شیرین سیب باغ همسایه ولی 
صاحبش وقتی بفهمه بدتره از زهر مار

مو به قرآن بیخیالش شده بودُم خواجه گفت
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چکار

آخرش خونُم حلال چشم بی دین تو بی
ای هوار از جور خوبان ای هوار و ای هوار

#احمدجم

اشک را می آورد لبخند را رم می دهد
آه بی تو زندگی دارد به  بادم می دهد

من اگر کاووس شاه قصه باشم ،پیرِ توس 
کار رستم  را به دست کاک رستم می دهد!

آرزو کردم که خواب خوش ببینم سال هاست 
بختکی شب ها به روی سینه ام لم می دهد!

من دل آشوبم همیشه مثل وقتی که خدا 
وعده ی قابیل را دارد به آدم می دهد !

تازگی غم مثل یک شوهر نگاهم می کند !
که عیالش هستم و خرج مرا هم می دهد

بسکه جاری بود اشکم، مطمئنم بعد مرگ 
کوزه سازد کوزه گر از خاک من، نم  می هد!

#احمدجم
 

مطلوبترین صورت خالی ز نواقص 
نگذار نگاهت بکند هر کس و ناکس

ای خوب تر از خوب تر از خوب تر از خوب 
اشراق فلق  در نفس صبح بنارس

گفتند که در حوزه کسی پیرو حق نیست 
از بس که به موهای تو گیر است مباحث

رد می شوی از کوچه و هر روز عبورت 
مستوجب رونق شده در شرح  حوادث

من تو شده ام یا تو منی !فرق ندارد 
گر باعث و بانی بشود بانی و باعث!

ولله که پیغمبر اگر چشم تو می دید 
اینگونه نمی گفت به می  اُمِ خبائث

عطری ز سر زلف تو برخاست و شد شعر 
تقدیم تو باد  این غزل نافذ و خالص ...

#احمدجم

الْخَمْرُ أُمُ‏ الْخَبَائِثِ‏، 
خمر  (می) مادر تمام پلیدی‌ها است
پیامبر ص ..

غزلیات احمد جم


ما دو تن بودیم و جان ما ز یک جان بوده است 
اینکه بی تو زنده ام والله بهتان بوده است

من غلط کردم اگر روزی به شوخی گفته ام 
همترازت  دختر شاه پریان  بوده است

هم قبولم داری و هم کار خود را میکنی
مثل قرآنم که در جیب رضا خان بوده است

شرمساری میکشم از دست خالی چه کنم؟
عشق، از روز ازل ناخوانده مهمان بوده است

من مگر احسان بیارم جای ایمان به خدا 
فقر، هر جایی که باشد مرگ ایمان بوده است 

شعر شیرین مرا خواندی و گفتی زیر لب
واقعا استادِ تو استادِ شیطان بوده است

#احمدجم

 

توبه شکستم که بسازم تو را 
توبه شکن ،ای که بنازم تو را 

عشق به بیگانه قمار بدیست
لیک محال است ببازم تو را 

باربَدم، موی تو ساز من است 
ناز مکن تا بنوازم تو را 

جانب مسجد چو مسلمان مرو
نیک نگر به ز نمازم تو را 

فاتح ام و ملک تو آنِ من است 
باج مده  تا که بتازم تو را 

ما ز ازل هر دو یکی بوده ایم 
آینه و آینه سازم تو را 

طعنه به می خواری و حالم مزن
توبه شکستم که بسازم تو را

#احمدجم 

پ ن 
شعری که در زبان آن دخل و تصرفی نداشتم 
جاری شد و کمتر از ده دقیقه کاتب گونه نوشتم

 

 

در این شهری که آهو بچه راه شیر می بندد
گمانم عشق از رو پیش ما شمشیر می بندد


شکار ما به دست دوست ممکن می شود ای دل
که صیاد از همین َپر را به پشت تیر می بندد


حدیث حلقه ی موی فرت در شهر پیچید و 
هنوزم پهلوان دور خودش زنجیر می بندد


(شما شان نزول کل آیاتی) و شیخ ما
خدایش را به بند آیه و تفسیر می بندد


بیا پرواز کن بامن به سوی هرچه باداباد
وگرنه بال ما را تا ابد  تقدیر می بندد...

#احمدجم 

 

 

 

آسمان بودم و می خواست زمین گیر کند 
عشق آمد که مرا یک شبه تسخیر کند

من سپردم دل خود را به مه چارده ای 
تا خداوند چه خواهد ،و چه تدبیر کند

دارد امید رهایی بشر از لغزش پا
راه برگشت ندارد دل اگر گیر کند

قادسیه ست دو ابروی هلالش  یعنی 
هر چه خواهد بکند با دم شمشیر کند

داده پیغام مرا می کشد او آخر سر
من همه ترسم ازین است که او دیر کند

#احمدجم

 

 

 

خنده اش ضرب شکفتن به توان پسته ها 
خنده هایش علّت نرخ گران پسته ها

باد نقل خنده اش را پیش باغ پسته برد
باز مانده از همان موقع دهان پسته ها

از قدیمی های رفسنجان شنیدم ،سبزه ای_
شوخ می ریزد تبسم را به جان پسته ها

خنده اش دل را به یغما می برد،مانند آن 
بچه ی تخسی که فهمیده نشان پسته ها ...

او ولی از بختِ بد سهمِ منِ بیچاره نیست 
ما فقیریم و نشسته در گمان پسته ها 

کاش برگ پسته بودم تا سراپا میشدم
کاسه ی دریوزگی در آسمان پسته ها

خوش نیامد مزه ام هرگز به کام هیچکس
من که ام؟ بادامِ  تلخی در میان پسته ها...

#احمدجم 
 

غزلیات احمد جم

عاشقم کرد و سپس پای قرار خود نماند 
رفت و در قلبم نهال بی کسی ها را نشاند

مثل یک  دیوانه که از جمع طفلان بگذرد 
هرکسی بی او مرا میدید چیزی  می پراند 

  لالِ مادر مرده ای هستم که اندوه مرا
هیچ کس از عمق چشمان پریشانم نخواند!

من رسول مذهب دیوانگان عالمم
هیچ کس مانند من از خویشتن ،خود را نراند

خاک بر سر مانده ام مانند برنوهای ایل 
کاش دستی می رسید و ماشه ام را می چکاند

کاش دست مهربان آدم بی کینه ای 
گرد غربت را ز روی شانه هایم می تکاند

من نمیدانم چه کم می شد ز الطاف خدا 
عشق  اگر در انتهای قصه خود را می رساند

#احمدجم 
 

 

سر سپرده به جنون یا بی سرو پاییم ما
هر کجا باری  زمین مانَد همان جاییم ما 

می زند شش دانگ غم ها را به نام من خدا
در حقیقت اسوه ی غمخوارگی ،ماییم_ما

می برد بالا جهان ما را ولی بی قدر و قرب
تاج خارِ بر سرِ  پاک مسیحاییم ما

خط قرمز می کشد دنیا به دورم گوییا
از غلط های عجیب درس املاییم ما

هر کسی کامی گرفت از من مرا توف می کند
هسته ی خوابیده در  آغوش خرماییم ما

هرکه آمد داغ بر قلب صبورم می گذاشت 
جیکمان هم در نیامد بسکه آقاییم ما !

یک لرستان درد و ماتم مانده روی سینه ام 
ناله های در گلویِ  ساز سُرناییم ما

تیر باران گل سرخی  به جرم عاشقی
ماجرای غربت مرگ هویداییم ما...

#احمدجم 
 

غزلیات احمد جم

 

که هستم لاک پشتی بار تنهایی کشان بر دوش 
که ام؟ پتیاره بازی با عجوزِ درد هم آغوش 

هزار و سیصد و اندی، من از فریاد لب ریزم
هزار و سیصد و اندی، خدا و پنبه ای در گوش 

دلیل اینکه ما عریان به دنیا آمدیم این است
که میدوزد برای  ما جهان از جنس خود پاپوش

پری زاد کدامین قصه ی شومم که درویشی
مرا در شیشه ای راندو نهاده بر سرم درپوش!

همیشه پیرِ جن گیری به رویم ورد می خواند 
که اُخرج جن بی بسمل ،که اخرج اُم بَکتانوش!

ولیکن در نمیگیرد  ولیکن در نمی آید
دعای امی اعظم ، سفیر وادی خاموش

مرا هر شب به خوابی از پریشانی برَد دنیا 
که در آن می خزم در بی کسی با سایه ای مخدوش

و می پرسد کسی در آن میانه کیستی آدم ؟
که هستم؟لاک پشتی بار تنهایی کشان بر دوش...

 

 

 

گرخرد کامل شود انسان نمی بیند زیان

بدترین دشمن چه باشد آدمی را جز زبان؟

 

گرگها درّنده‌اند تکلیفشان روشن ولی

وای از آن گرگی که پنهان است در ذات شبان

 

قبل از آنکه دل برنجانی کلامت را بسنج

تیر رفته بر‌نمی‌گردد به آغوش کمان

 

هرچه بر خود می‌پسندی را بگو با دیگران

فرق دارد نازنینم نیش جان با نوش جان

 

گر دلی را بشکنی تعریف حالت این شود

همچو مرغی که قفس باشد برایش آسمان

 

نزد خالق با منیّت من منم هرگز نکن

ما کجائیم نقطه‌ای در ناکجای کهکشان

 

#احمدجم

 

غزلیات احمد جم

گرخرد کامل شود انسان نمی بیند زیان

بدترین دشمن چه باشد آدمی را جز زبان؟

 

گرگها درّنده‌اند تکلیفشان روشن ولی

وای از آن گرگی که پنهان است در ذات شبان

 

قبل از آنکه دل برنجانی کلامت را بسنج

تیر رفته بر‌نمی‌گردد به آغوش کمان

 

هرچه بر خود می‌پسندی را بگو با دیگران

فرق دارد نازنینم نیش جان با نوش جان

 

گر دلی را بشکنی تعریف حالت این شود

همچو مرغی که قفس باشد برایش آسمان

 

نزد خالق با منیّت من منم هرگز نکن

ما کجائیم نقطه‌ای در ناکجای کهکشان

 

#احمدجم

 

غزلیات احمد جم

با خجالت از تو با اکراه آویزان شده 
ماه اگر در آسمان ،یک ماه آویزان شده

عشقِ بی حد و جنون در وادی حیرت یکیست
روی زنجیر از همین الله آویزان شده

خوشه ی تاک ضریح حیدر کرار هم 
گوشوارت را که دید آنگاه آویزان شده

ریزه میزه قامتی ،تا دیدمت گفتم ببین
نوبری بر شاخه ای کوتاه آویزان شده

آمدی از من گذشتی از همان ثانیه در 
قتلگاه سینه ام یک آه آویزان شده

حال من این است بی تو، فرض کن در چنگ باد
روی تار عنکبوتی کاه آویزان شده ....

 

#احمد جم

غزلیات احمد جم

بماند به یادگار 
چاپ اولین مجموعه غزلم در انتشارات تخصصی شعر ایران نشر فاخر فصل پنجم ....
به قول حسین جان پناهی این خون بهای عمر رفته ی من است 
و به قول خودم پله ی اول جاودانگی 

پ ن
با تشکر از زحمات جناب پرویز بیگی حبیب آبادی 

دوستان جان  هزینه های حاصل از فروش این کتاب صرف امور خیریه می شود 
برای سفارش  و خرید کتاب و اطلاعات بیشتر 
با جناب آقای وحید شرفی تماس بگیرید 
+989366062229

عزیزان همشهری من در شهر دورود هم می توانند 
با مراجعه به کتاب فروشی فروغ در پاساژ ملت کتاب را تهیه کنند 
ارادتمند  شما احمدجم

 

 

آمدی تا نرگس چشمت مرا  جادو کند
عشق آمد که مرا یکباره زیرو رو کند 

تا تو را دیدم به خود گفتم که خال گونه ات
از مسلمانی درآورده مرا هندو کند

چشم وا کردی و مژگانت به من آموختند 
دزد اگر در خانه افتد  خانه را جارو کند

آنقدر  خوبی ملائک در بیانت گفته اند
می روی تا  شاعر رویت غزل پارو کند

هیچکس زیبا نبوده مثل تو، با خلقتت
ساده میگویم خدا آمد خودش را رو کند

هر که در عالم به نحوی صید مطلب میکتد
شیخ با عمامه و معشوقه با گیسو کند

حرف عاشق از دلش آید نه از روی زبان 
اصل بد صوفی نخواهد شد اگر هو هو کند

در دلم عشق تو را دارم نه بر روی زبان
عشق آمد تا که ما را یک دل و یک سو کند

#احمدجم 
 

 

گل شدن را شاخه ها از روی تو آموختند 
بوی خوش را مُشک ها از بوی تو آموختند


قبل کشتن دور طعمه پیچ و تابی می خورند
مار ها این شیوه را از موی تو آموختند

"پادشاهی "،"نوگرایی"، "آریایی مسلکی"
"پهلوی ها" هر سه را "پهلوی" تو آموختند

#بخشی_از_یک_غزل

#احمدجم 
 

 

 

 

غزلیات احمدجم

بمان دنیا بپوشم بر تنت شولای عرفان را
وگرنه می خورد دیو سیاهی  روح دوران را
 

برو زاهد به علم خود عمل کن گر خرد داری 
شتر هم می کشد بر دوش خود سی جزء قرآن را


"فقیر" از هر" فقیهی "بهتر از خالق خبر دارد
"گدای کوچه "می داند نشان "منزل خان" را...


 به عشق آبادِ رویاها بدل خواهد شد این دنیا 
 اگر در مشکلات انسان بگیرد دست انسان را


و شاید از سر تنهایی اش  می گفت گرگ آمد 
بیا باور کنیم این مرتبه فریاد چوپان را


دل و دین می برد دلبر ولیکن دزد باور نیست
نمک را می خوری لطفی کن و نشکن نمکدان را


بیا ایمان بیاور فصل سبز تازه ای آمد  
خدای ملک خود باش و رها کن خودپرستان را

#احمدجم

غزلیات احمد جم

آه ،حتی در محالات و خیالات  بعید 
چشم من مانند چشمان تو را هرگز ندید 

بر فراز شاخه "کو _کو" می کند "قمری"هنوز 
تا شنیده بی خبر از کوچه ی ما رد  شدید

شرح رویت را زمانی "کدکنی" خواهد نوشت 
لب غزل،  قامت قصیده، موی تو شعر سپید

من که" سهلم" بانگاهی به تو "کافر" می شود 
مرجع تقلید شیعه حضرتِ آقا وحید !!

"چای"خوش رنگی بیاری "نخجوان" را می دهم !
گر نبخشم کمترم   از "فتحعلی شاه فقید"...!!

مثل دختر های امروزی که نه ،،دل می بری
با همان هیبت که در افسانه ها "گرد آفرید"

پادشاه مصرع برجسته ی این دوره است 
هرکسی مانند من دستی به موهایت کشید...

#احمدجم

با کمال احترام خدمت آقا وحید خراسانی 

غزلیات احمدجم

به آیاتی  که در سینه نهان دارم قسم روزی 
 شتابان می برد چشمت مرا سوی عدم روزی 
.

قشنگ بی مثال من ،بمان تا دهخدا گونه 
 بیارم از شب زلفت  به "امثال الحکم" روزی
 

به خنده گفت شاعر واقعا معراج یعنی چه 
 به آن حالی که خواهم زد کنارِ تو قدم روزی
.

شبیه دو چنارِ پیر ِکوچه رو به روی هم 
به هم خواهد رسد سرشاخه هامان بیش و کم روزی
.

و شاید یک زمان شوریده ای فالی به شعرم زد 
عزیز دل  به پایان می رسد دوران  غم روزی 
.

خطی بین کف دست هر انسان هست و این یعنی 
در آنجا می رسد خط موازی ها به هم روزی !
.

من آیینی نمیدانم بغیر از عشق و میدانم 
که من را می نشاند عشق، جای "محتشم" روزی

#احمدجم

چهار‌پاره احمد جم

ننه بِسه دیگه هر چی ِنگُفتم
میخوام خالو رضا هم باخبر شه
میگُم تا که بدونه دخترش با _
مو هم پیمون شده دلبسته تر شه

ننه خالو دلش با مو نبوده 
نمیخواد مو سرُم سامون بگیره
میگه بچه س،بیکاره،فقیره
نمیده ،گفته که حتی بمیره_

نمیزاره جنازه دخترش رو 
رو دوشِ مو ،خودش گفته به قرآن 
زبونش لال شه....استغفرالله 
بگو لعنت به گو .... لعنت به شیطان

ننه خالو یه حاجی از رفیقاش 
کویته؛شیخِ، چاه نفت داره 
میگن که خواستگاره جلد لیلاس
قراره تاج مرواری بیاره...

ننه لیلا موهاش خیلی بلنده 
یکم فر داره و بد شونه میشه 
بره دستای حاجی لای موهاش 
ب قران مثل مو دیونه میشه

ننه پول خوبه اما همه چی نی 
بگو کوکات بمونه تا برُم جنگ 
بگو مَشتی عراقی ها رسیدن 
بگو مو عازمم با یه دل تنگ 

بگو لیلا سی مو یعنی همی خاک 
نمیزارم کسی دستش بگیره 
به حق پنج تن بد خواه خاکُم
الهی هرکسی باشه بمیره 

سی لیلای عزیزم می نویسم 
سلام لیلای چطوره حال و بالت
خوبی دردت به کولم رو به راهی 
دله مو لک زده سی عطر شالت 

میگن فردا قراره که بریم خط 
میگن ولفجر چاره بی خطر نی 
بگو خالو بدونه ما که رفتیم 
ولی مردی عیارش سیم و زر نی

#احمد جم

غزلیات احمد جم

هنوزم گوش شیطان کر به عشقت زنده ام ،شادم
چنان که یاد تو حتی خودم را برده از یادم 

طلای بی غشی تو قیمتت هر روز افزون تر
که ام من پنج زاری سکه های رفته از یادم

اگر پیغمبری بودم برای باور جنت  
تو را بین دو انگشتم نشان خلق می دادم 

اسیرم کرده ای اما به روح حضرت سعدی
از آن روزی که در بند توام آزاد آزادم
 
بنوش از جام جانم سر بکش من را نگو کفر است
من انگورم که با دست خدا در خمره افتادم

برای لر جماعت بیستون تپه ست کوهی نیست 
بیا ثابت کنم بی تیشه هم بهتر ز فرهادم

بیا موهای خود را مثل بغض سینه ام وا کن
چه کم داری مگر تا بر کنی یکباره بنیادم 

بغیر از تو نمی خواهم بغیر از تو نمی دانم 
چنان که یاد تو حتی خودم را برده از یادم

#احمد جم

غزلیات احمد جم

گفتی که نگو روی تو را ماه ندارد 
اصرار نکن جان خودت راه ندارد


کی ماه چنین صورت پر جاذبه دارد 
بس کن سر جدت که به والله  ندارد 


موهای تو پیغمبر کفار جهان است 
ابلیس خودش نصف تو گمراه ندارد


حق داشته بابایت اگر زمزمه کرده _
در کودکی ات مثل تو را شاه ندارد!


گرم است هوای غزلم وای خدایا 
گرم است و گلم دامن کوتاه  ندارد


تو دور نشو تا همه ی خلق نگویند
با ناله چه سودا  بکند آه ندارد


حالم چو مریضی ست که فهمیده پزشک اش
 اخبار بدی دارد و همراه ندارد...

درمان غم مصرع بالاست لبش حیف 
تب خال زدم بوسه از او راه ندارد...

#احمدجم

غزلیات احمد جم

دهان وا میکنی رسواییِ " انگور" می پیچد
چنان خوردی که از" ری" تا به "نیشابور" می پیچد 
.

نگفتم کم بخور چون مولوی، قدر دو پیمانه؟
نگفتم صحبت بد مستی ات ناجور می پیچد؟
.

خودم دیدم "زُحل" در پیش ناهید و قمر میگفت
به تقلید از تنت  دور تنش را نور می پیچد!
.

خدای "ذوالفنون" شاهد ،"همایون" میزنم وقتی
به یادت در تن و روح سه تارم "شور "می پیچد
.

یقین دارم که "کورش" از تو در منشور خود گفته
که اینگونه ست هی آوازه ی "منشور "می پیچد
.

شبی "سوری" به دنیا می زنم تا عشق من باشی
به گوش مردم ما عاقبت این "صور" می پیچد!!!

#احمد جم

غزلیات احمد جم

تو وا کردی به دنیای بدی ها پای خوبی را 
چنان خوبی که بر هم میزنی معنای خوبی را

بغیر از تو نمی خواهم دراین  سرمای بی مهری 
که آغوش تو می بخشد به من گرمای خوبی را 

شکوه خنده ات آغاز تاریخ تغزل بود 
که در آن دیده ام اسرار ناپیدای خوبی را 

کمال الملک اگر بودم تو را ترسیم می کردم 
که دنیا هم ببیند بعد تو سیمای خوبی را

حریم امن آغوش تو را باید وطن نامید
که اینگونه بسازم با شما دنیای خوبی را

بیا با من کمی  نامهربانی کن ،کمی بد شو 
درآوردی  "به جان مادرم"  "بابای" خوبی  را

تمام حال خوبم از همین پیغامتان آمد...
"برایت" "آرزو دارم شب یلدای خوبی را"...

#احمدجم 
#بنام_همنشینان_خیالی
https://t.me/hafez2rood
https://t.me/ahmadjam7

غزلیات احمد جم

الان چندین و چَن ساله ِشبا خوابُم نمی گیره
نِگو عاشق شدی؛  بابا مو اعصابُم نمی گیره
.

هُلُم میده جلو اما جهان کارش عقب گرده
مو او "طفلم" که گردون از سر "تابُم" نمی گیره
.

ِغمام رویایین چیزی ِشبیه قصه ها اما 
پرِ شاماهی قصه به قلابُم نمی گیره
.

کسی قدر دل پاک مونه هرگز نمی دونه 
مو "موسی" هم ِبشُم "آسیه" از "آبُم" نمی گیره
.

مو هر دردآشنایی می شناسم رو لِبش خنده س
خیالت ای دل شنگول و شادابُم نمی گیره؟
.

پسر کُش بوده ای دنیا از اول،  آخر قصه 
اشاره میکُنم رستم مو سهرابُم... نمی گیره
.

نِفهمید و نمیفهمن مُنو درد مونه اینجا
مو خط دکترُم خالو کسی قابُم نمی گیره
.


#احمدجم

غزلیات احمد جم

ای که بی واهمه در خلوت ما می آیی
آمدی تا که بپاشد ز هم این تنهایی
.

‌گفته بودم به کسی دل ندهم در همه عمر 
تا تو را دید دلم گفت  تو استثنایی
.

من به رمال سپردم که دعایی بکند
به کسی برنخورد ای گل اگر با مایی 
.

شک به عشقم نکنی فال زدم حافظ گفت 
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی*
.

اینکه روی همه را می نگرم هیزی نیست 
خواستم دیده بفهمد تو فقط زیبایی!
.

گفت با شعر شما چیست برابر ؟گفتم
تو همان ساده بگو "عاشقتم آقایی"!
.

#احمدجم 
#بنام_همنشینان_خیالی

غزلیات احمد جم

انگار تو را از تبِ مهتاب سرشتند 
بیهوده نه از خاک،که از آب سرشتند
.

آنقدر پر از بُهت غریبانه ی دردی 
انگار تو را از "گِل سهراب" سرشتند 
.

در خلقت چشمان" خمار" تو ملائک 
شب را به می و معجزه و خواب سرشتند
.

با دیدن سیمای  تو مردم همه گفتند
الحق و الانصاف که جذاب سرشتند 
.

هر دم سر من سجده به ابروی تو دارد 
چون با خم ابروی تو محراب سرشتند 
.

گفتم به دلم باعث ویران شدنت اوست
این قوم ،پریواره و  سیلاب سرشتند
.

پرسید تو کی عارف  و شاعر شده ای َجم 
روزی که تو را با غزل ناب سرشتند ...
.


#احمدجم
#بنام_همنشینان_خیالی

غزلیات احمدجم

شبی از تنگ خود یک بچه ماهی می زند بیرون
که عاشق از خودش خواهی نخواهی میزند بیرون
.

نمی دانم دلم تنها کجا میگردد این شب ها
نگاهش می کنم از سینه گاهی می زند بیرون
.

دو ابروی تو را آقا معلم دید و پی برده
چرا از  صفحه کفترهای چاهی می زند بیرون
.

به روی دفترم نام تو ماند و مادرم فهمید
چه دانستم قلم از برگ کاهی می زند بیرون 
.

گمانم این زن همسایه شک دارد به ما دیگر 
که لای در همیشه یک نگاهی می زند بیرون
.

دوخط شهنامه را خواندی و از اوراق فردوسی
ازآن موقع  شبانه "پادشاهی" می زند بیرون!
.

تو آن بی انتهایِ آبیِ عشقی که از ذوقت
شبی از تنگ خود یک بچه ماهی می زند بیرون
.

#احمدجم 
#بنام_همنشینان_خیالی
https://t.me/ahmadjam7

غزلیات احمدجم

ای عزیزِ هم  قبیله ای همیشه تکیه گاه
من مریدت می شوم مانند یک برکه به ماه

آنقدر از  روی ماهت گفته ام تا از سرش
پیش رویت از "ارادت " ماه بردارد کلاه!

هرکسی دیده تو را گفته فقط "یادش بخیر"
مثل نقل خاطرات مردم از "دوران شاه"!

آمدی پیشم نمی دانم چرا بوسیدمت !
دلخوری اما عزیزم آدم است و اشتباه!

آی "مرجان" مثل "آکل "می کشد عشقت مرا 
مرد می پاشد ز هم گاهی فقط با یک نگاه

گفت شاعر پرسشی دارم بگویم یا که نه؟
گفتمش سر تا به پا گوشم بفرما جان بخواه

گفت میدانی تو اصلا "راه ابریشم" کجاست 
گفتم آری "شانه هایت " "زیر موهای سیاه"

با تمسخر گفت الحق شاعران "دیوانه اند" 
یا "پناهی "می شوی یا آخرش بی "سرپناه"

احمد جم

غزلیات احمد جم

غنچه ی لب هات  اگر پیشم به خنده وا نبود 
از تو حرف تازه ای گفتن که کار ما نبود
.
‌‌‌‌‌‌
*من به دنیا آمدم دنیا نمی آمد به من
بی تو اصلا قامتم اندازه ی دنیا نبود 
.
‌‌‌‌
من نمی گویم که قبل از تو کسی هرگز نبود
قبل تو بوده ولی مانند تو  زیبا نبود !
.
‌‌‌
من همیشه در پی چشمان آهو بوده ام 
"یوز وحشی" نصف من دنبال "آهوها" نبود
.
‌‌‌
چشم بادامی که باشد چشم دیگر را چه کار؟
مثل چشمت هیچ چشمی اینچنین گیرا نبود
.
‌‌‌‌
بارها طعم لبت را با عسل سنجیده ام 
جان تو طعم عسل  مثل لبت اعلا نبود...
.‌‌‌‌‌‌‌

دوست دارم از تو گفتن ها عیان می شد ولی
نام من از شاعران "دفتر آقا" نبود...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
#احمدجم
https://t.me/ahmadjam7
#بنام_همنشینان_خیالی

غزل های احمدجم

عمر اگر بی عشق باشد ماه و سالی بیش نیست
زندگی بی عشق و عشرت ابتذالی بیش نیست
.

عمر آدم از مقام "عشق" جاویدان شود
ای سکندر آب حیوان جز "خیالی" بیش نیست
.

دل اگر بینا شود دیده جهان را بنگرد
پیش عارف جام جم ظرف سفالی بیش نیست
.

بلبل از هم  صحبتی با گل بلند آوازه شد
گل نباشد بانگ‌ بلبل قیل و قالی بیش نیست
.
#احمدجم

غزلیات احمد جم

شُکر حق چونکه نظر بر این حقیر انداخته 
عشق حلقوم مرا در چنگ شیر انداخته
.

باد از او می سراید ، بید از شرمندگی 
پای رفتن چون ندارد سر به "زیر"انداخته 
.

زیر و رو شد قیمت بازار شال و روسری 
 ماه من تا بر سرش  شال حریر انداخته
.

"خال" بالای  لبش آتش به جانم زد،،خدا 
"دانه ی فلفل "چرا در "ظرف شیر" انداخته !؟
.

 همچو سرو آزاد بودم ،بی خبر دیدم شبی 
چشم آهویش مرا یک گوشه گیر انداخته
.

برق چشمش بر دل خشکم نشسته یا که نه
آسمان چتر ستاره بر "کویر" انداخته؟
.

بیت نابی را که از چشمش گرفتم شد غزل
عشق او شوری به شعری بی نظیر انداخته
.

#احمدجم
#بنام_همنشینان_خیالی
https://t.me/ahmadjam7

غزلیات احمد جم

در جوانی قرعه ی عزلت به ما افتاده است
هیچ کس از من نمی پرسد چرا افتاده است
.

بر ندارد از زمین ما را کسی، مانند آن
پول ناچیزی که از جیب "گدا" افتاده است
.

هر که بردارد مرا از خاک  ،اندازد به خاک*
میوه ی کالم که از سنگ خطا افتاده است
.

نذر کردم مشکلاتم حل شود _از بخت من_
مشکلی در بسته ی مشکل گشا افتاده است!

.
بارالها، کاش از خلقم پشیمان می شدی
یا که می دیدی به روز من چه ها افتاده است

.
#احمدجم
#بنام_همنشینان_خیالی