غزلیات احمد جم
عاشقم کرد و سپس پای قرار خود نماند
رفت و در قلبم نهال بی کسی ها را نشاند
مثل یک دیوانه که از جمع طفلان بگذرد
هرکسی بی او مرا میدید چیزی می پراند
لالِ مادر مرده ای هستم که اندوه مرا
هیچ کس از عمق چشمان پریشانم نخواند!
من رسول مذهب دیوانگان عالمم
هیچ کس مانند من از خویشتن ،خود را نراند
خاک بر سر مانده ام مانند برنوهای ایل
کاش دستی می رسید و ماشه ام را می چکاند
کاش دست مهربان آدم بی کینه ای
گرد غربت را ز روی شانه هایم می تکاند
من نمیدانم چه کم می شد ز الطاف خدا
عشق اگر در انتهای قصه خود را می رساند
#احمدجم
سر سپرده به جنون یا بی سرو پاییم ما
هر کجا باری زمین مانَد همان جاییم ما
می زند شش دانگ غم ها را به نام من خدا
در حقیقت اسوه ی غمخوارگی ،ماییم_ما
می برد بالا جهان ما را ولی بی قدر و قرب
تاج خارِ بر سرِ پاک مسیحاییم ما
خط قرمز می کشد دنیا به دورم گوییا
از غلط های عجیب درس املاییم ما
هر کسی کامی گرفت از من مرا توف می کند
هسته ی خوابیده در آغوش خرماییم ما
هرکه آمد داغ بر قلب صبورم می گذاشت
جیکمان هم در نیامد بسکه آقاییم ما !
یک لرستان درد و ماتم مانده روی سینه ام
ناله های در گلویِ ساز سُرناییم ما
تیر باران گل سرخی به جرم عاشقی
ماجرای غربت مرگ هویداییم ما...
#احمدجم