شبی از تنگ خود یک بچه ماهی می زند بیرون
که عاشق از خودش خواهی نخواهی میزند بیرون
.

نمی دانم دلم تنها کجا میگردد این شب ها
نگاهش می کنم از سینه گاهی می زند بیرون
.

دو ابروی تو را آقا معلم دید و پی برده
چرا از  صفحه کفترهای چاهی می زند بیرون
.

به روی دفترم نام تو ماند و مادرم فهمید
چه دانستم قلم از برگ کاهی می زند بیرون 
.

گمانم این زن همسایه شک دارد به ما دیگر 
که لای در همیشه یک نگاهی می زند بیرون
.

دوخط شهنامه را خواندی و از اوراق فردوسی
ازآن موقع  شبانه "پادشاهی" می زند بیرون!
.

تو آن بی انتهایِ آبیِ عشقی که از ذوقت
شبی از تنگ خود یک بچه ماهی می زند بیرون
.

#احمدجم 
#بنام_همنشینان_خیالی
https://t.me/ahmadjam7