غزلیات احمدجم
دو چشمت در به روی عقل پر تدبیر می بندند
امان از این غزالانی که راه شیر می بندند
.
شبی می خواستم از فکر تو بیرون روم اما
صف مژگان تو راه مرا با تیر می بندند
.
به لب زد کاسه ی آبی و آن بیجاره مجنون شد!
از آن موقع به پای "کاسه ها" "زنجیر" می بندند
.
تو وقتی وا کنی موهای خود را شعر می آید
غزل می میرد آنجایی که مو با" گیر "می بندند
.
همیشه یک نگاه از دید شیخ ما گناهی نیست
نیا، نالوتیان چشمان خود را" دیر" می بندند
.
تو می آیی و خواب مادرم تعبیر خواهد شد
که من را بر ضریح کوچک یک" پیر" می بندند
.
#احمدجم
#بنام_همنشینان_خیالی
https://t.me/ahmadjam7