غزلیات احمد جم

شُکر حق چونکه نظر بر این حقیر انداخته 
عشق حلقوم مرا در چنگ شیر انداخته
.

باد از او می سراید ، بید از شرمندگی 
پای رفتن چون ندارد سر به "زیر"انداخته 
.

زیر و رو شد قیمت بازار شال و روسری 
 ماه من تا بر سرش  شال حریر انداخته
.

"خال" بالای  لبش آتش به جانم زد،،خدا 
"دانه ی فلفل "چرا در "ظرف شیر" انداخته !؟
.

 همچو سرو آزاد بودم ،بی خبر دیدم شبی 
چشم آهویش مرا یک گوشه گیر انداخته
.

برق چشمش بر دل خشکم نشسته یا که نه
آسمان چتر ستاره بر "کویر" انداخته؟
.

بیت نابی را که از چشمش گرفتم شد غزل
عشق او شوری به شعری بی نظیر انداخته
.

#احمدجم
#بنام_همنشینان_خیالی
https://t.me/ahmadjam7

غزلیات احمد جم

در جوانی قرعه ی عزلت به ما افتاده است
هیچ کس از من نمی پرسد چرا افتاده است
.

بر ندارد از زمین ما را کسی، مانند آن
پول ناچیزی که از جیب "گدا" افتاده است
.

هر که بردارد مرا از خاک  ،اندازد به خاک*
میوه ی کالم که از سنگ خطا افتاده است
.

نذر کردم مشکلاتم حل شود _از بخت من_
مشکلی در بسته ی مشکل گشا افتاده است!

.
بارالها، کاش از خلقم پشیمان می شدی
یا که می دیدی به روز من چه ها افتاده است

.
#احمدجم
#بنام_همنشینان_خیالی

غزلیات احمد جم

من گمان کردم خدا مشغول دیدن بود و بس 
رسم  اهل آسمان اما ندیدن بود و بس
.

قسمت ما از تمام ماهرویان جهان 
ماه را در آب حوض خانه دیدن بود و بس
.

هر که را دیدم دلی دارد به دلداری سپرد
کار قلب ساده ام تنها تپیدن بود و بس
.

چون نسیمی در میان شهر بی شاعر فقط 
بیخودی کارم به گیسوها وزیدن بود و بس
.

دست این تقدیر بی مذهب الهی بشکند
بشکند دستی که کارش دل بریدن بود و بس
.

زندگی بی عشق مرگی دائم و بی انتهاست
طالعم در گور سردی آرمیدن بود و بس
.
#احمدجم 
https://t.me/ahmadjam7
#بنام_همنشینان_خیالی