که هستم لاک پشتی بار تنهایی کشان بر دوش 
که ام؟ پتیاره بازی با عجوزِ درد هم آغوش 

هزار و سیصد و اندی، من از فریاد لب ریزم
هزار و سیصد و اندی، خدا و پنبه ای در گوش 

دلیل اینکه ما عریان به دنیا آمدیم این است
که میدوزد برای  ما جهان از جنس خود پاپوش

پری زاد کدامین قصه ی شومم که درویشی
مرا در شیشه ای راندو نهاده بر سرم درپوش!

همیشه پیرِ جن گیری به رویم ورد می خواند 
که اُخرج جن بی بسمل ،که اخرج اُم بَکتانوش!

ولیکن در نمیگیرد  ولیکن در نمی آید
دعای امی اعظم ، سفیر وادی خاموش

مرا هر شب به خوابی از پریشانی برَد دنیا 
که در آن می خزم در بی کسی با سایه ای مخدوش

و می پرسد کسی در آن میانه کیستی آدم ؟
که هستم؟لاک پشتی بار تنهایی کشان بر دوش...

 

 

 

گرخرد کامل شود انسان نمی بیند زیان

بدترین دشمن چه باشد آدمی را جز زبان؟

 

گرگها درّنده‌اند تکلیفشان روشن ولی

وای از آن گرگی که پنهان است در ذات شبان

 

قبل از آنکه دل برنجانی کلامت را بسنج

تیر رفته بر‌نمی‌گردد به آغوش کمان

 

هرچه بر خود می‌پسندی را بگو با دیگران

فرق دارد نازنینم نیش جان با نوش جان

 

گر دلی را بشکنی تعریف حالت این شود

همچو مرغی که قفس باشد برایش آسمان

 

نزد خالق با منیّت من منم هرگز نکن

ما کجائیم نقطه‌ای در ناکجای کهکشان

 

#احمدجم