غزلیات احمدجم:
تمام دین تویی ،صوفی کسی را خام می خواند 
که در حوزه دروس پایه اسلام می خواند

نمی آید به هم چشمان مست و چادر مشکی
گمان کن آیت اللهی  عمر خیام می خواند!!!

دبیرم، با نگاهی در نگاهت  گفت حق دارد
اگر شاگرد گیجم چشم را بادام می خواند!

خدا نام تو را بر آب های بی کران خواندو
از آن پس آدمی بی وقفه در حمام می خواند!

مسیحا در دوچشمت وقت غم خوردن، حواری را 
برای  آخرین دفعه به صرف شام می خواند!

ز عشقت داد آوردم که گفتی تیغ می زیبد
*گلوی مرغ مجنونی که بی هنگام می خواند

چنان سر می دهم از داغ تو" گل پونه ها" را که 
نمی دانم منم؟ یا ایرجِ  بسطام می خواند؟

تو در رویا به من پاداش دادی، ابن سیرین گفت
که روزی بر  مزارت سوره ی انعام می خواند...


#احمدجم 

انتقام هرزه گویان را به خاموشی گذار
تیغ می گوید جواب مرغ بی هنگام را
مولانا صائب تبریزی

 

 

بیا ای خنده ات آغاز تاریخ غزلخوانی
بیا در گوش من تکرار کن این را که می مانی

اگر روی تو را چون من ببیند شیخ میگوید
کشانده سبزه ای پیغمبران را سوی چوپانی !

لبت را با زبانت قبل بوسیدن کمی تر کن
که باید قبل کشتن" ذبح" را آبی بنوشانی

رعیت زاده ایم و دختر خانی قبول اما 
به شکر انقلابیون سر آمد دوره ی خانی!

نشان عجز نقاشان دنیا بوده چشمانت 
چه فرقی  میکند سبک کمال الملک یا مانی

چنان با معرفت هستی که درخوبیت حیرانند
هزاران بوسعید و بایزدید و شیخ خرقانی

بیایی خانه ام حتما زن همسایه می گوید 
گمانم بی پدر مهتاب را آورده مهمانی!!!

تو از بام بلند استعاره ها بیا پایین 
که عصر ما پر است از شعرهای بند تنبانی

بیا تنها دلیل چرخش این چرخ لامذهب 
بیا ای عشق ،ای والا ترین آیین انسانی

#احمدجم

 

با اینکه به لطف عشق آبی ست دلم 
عمریست که در خون خودش زیست دلم 

پر می شود از عشق ولی آخر سر
چون دست  گدا همیشه خالیست دلم

بخشید که از نو بخورد زخم جدید 
ماندم به خدا قسم که از چیست دلم

شاید  بشود خدای پروانهِ دلان
در سوختگی کم ز کسی نیست دلم

شاید به خدایی برسی نیمه شبی 
شاید برسی خدا مگر کیست دلم

جز حجم وسیع مهر و تنهایی و غم
جز روح جهان  که در تو جاریست دلم

بی غم احدی در این جهان هست ،؟ بگو
بی غم چه کسی در این جهان زیست_ دلم

#احمدجم

غزلیات احمدجم:

سِحر موهاش مرا تا شب تکفیر کشید

و سپس پای مرا تا به اساطیر کشید 

 

توی تالار خدایان که شدم خیره به او

عشق بر عقلِ من شب زده شمشیر کشید

 

بافت چل گیس و به آن لهجه ی شیرین پرسید 

چه کسی جز مو چهل دیو به زنجیر کشید؟

 

جراتم نیست که بر خال لبش دست زنم

مور را حضرت حق زیر لب شیر کشید

 

نشئهء می که نه ،چشمان سیاهش انگار 

از خودِ شیره ی شیطان دو سه سر سیر کشید

 

نه فقط من ز غمت ناله کنم ،از کوچه _

تو گذشتی و در خانه ی ما جیر کشید

 

آسمان بار امانت نتوانست کشد*

من دیوانه کشیدم ،،کمرم تیر کشید!

 

#احمد جم

 

 

قدم رنجه نمودی آمدی چشمِ دلم روشن 

چه می نوشی عزیزم چای یا دمنوش آویشن

 

چه خوب عینک زدی ،ورنه قدوم گرگ ها را هم

به خانه می کشاندند این دو چشم میشی روشن!

 

نمی دانی چه رنجی بردم از بی تو به سر بردن  

عزیز دل ،تو تنهایی چه میکردی بدون من؟

 

کمی صحبت کن و چیزی بگو سر تا به پا گوشم 

همانگونه که می خواهد حدیث نور را روزن

 

نباشی در سرم بازار مسگرهاست میبینی 

سکوت خانه هم بی تو زبان وا میکند اصلا!

 

من عمدا قرص هایم را نخوردم تا که امشب هم

دم گوشم بخوانی شعر های نابی از (شیون)*

 

#احمدجم