غزلیات احمد جم
غزلیات احمدجم:
تو نخلستون شنیدُم خواب دیده
عمو جاسم که برمیگرده عدنان
شنیدُم مثل روزای گذشته
دِم شط میره با آیینه قرآن
گمونم جاسمو همزاد دِریان
که تو مغزش یه موج انفجاره
شنیدُم سی خودش سنگر می بنده
از ابرا وقتی که بارون می باره
میگن تو کوچه وقتی راه میره
همه ش حس میکنه میدون مینه
میگن وقتی بره پاش روی چیزی
یه روز کاملو اونجا میشینه
میگن چن سالیه هم رزمای اون
تِموم بچه های کوچه هستن
همه هو میکشن جاسم سیارو
میرقصه واسشون وقتی که مستن
شنیدم با خودش درگیره جاسم
سلیمه دیدتش تو کوچه گفته
کوکا عدنان تونی دورت بگردم
شبی نی که دلم یادت نیفته
شبی نی که غروب رفتنت رو
نبینم با چشای خیس تو خواب
صدای بال موجا رو میبینم
تو خوابم موقعی که می زدی آب
همو موقع میبینم که، یه بعثی
میاد بال نهنگا رو می بنده
کوکا حال بدی میشم خدایی
زمونی که به مرگشون می خنده
ولی مو میدونستُم تو میایی
خودت گفتی قدیمی ها می گفتن
نهنگا هر چی ام عاشق که باشن
یه روزی از چش دِریا می افتن ...
#احمدجم
#چهارپاره
تا ابد دنیا نمی ماند نمی دانی بدان
جز خدا بر جا نمی ماند نمی دانی بدان
نقطه ی آغا محمد خود گواه ماجراست
اهل ظلم آقا نمی ماند نمی دانی بدان
خار و خس را باد بالا میبرد گاهی ولی
تا ابد آنجا نمی ماند نمی دانی بدان
زیر و رو کردم تمام عرصه ی تاریخ را
شاه یا ملا نمی ماند نمی دانی بدان
دل به دست آور که از مال بشر جز نام نیک
هیچ در دنیا نمی ماند نمی دانی بدان
عشق، راه چاره است و در نبودش زندگی
لحظه ای زیبا نمی ماند نمی دانی بدان
پیر مردی مشت خاکی را نشانم دادوگفت
جز همین از ما نمی ماند نمی دانی بدان
#احمدجم
تو را با قاطعیت همدم و همراه می گفتند
ولی رمال های شهر ما بی راه می گفتند
چنان آشفته بودم بعد ازآنکه دیدمت با غیر
که جن ها رو به رویم ذکر بسم الله می گفتند
پس از آن عهد ننگینی که بستم با تو اهل شهر
به خنده نام من را ناصر الدین شاه می گفتند
گمم آنگونه که پیدا نخواهم شد و حق دارند
شیوخ اصحاب گیسوی تو را گمراه می گفتند
نمی دانم چرا از غصه جانم در نمی آید
که در خوابم پلنگانی ز فتح ماه می گفتند
#احمدجم