غزلیات احمدجم
دور دستِ شانه های دلبر ما را ببین
خاک راهش را نمی ارزد سر ما را ببین
بارها گفتم که از سگ کمتری یادش کنی
کار و بار قلب از سگ کمتر ما را ببین
گفتم از گل بهتری رنجید و رو در هم کشید
عشوه های یار از گل بهتر ما را ببین
محشر شیخ آتش است و محشر ما روی تو
محشر اورا ببین و محشر ما را ببین
نامه ای از ما به سوی یار برد و برنگشت
دانه چین مهر او شد ،کفتر ما را ببین
راستش آسان نمود اول به دریا دل زدن
دل زدم حالا بیا و آخر ما را ببین
#احمد_جم
هستیم و فراموش تر از ما به جهان نیست
آنقدر عیانیم که حاجت به بیان نیست
یخ بست شبی سوز زمستان به تن ما
آنگونه که در باور مهدی اخوان نیست
من الکنم از حال خرابم چه بگویم
از چشم بخوان گفتن غم کار زبان نیست
هم پاکم و هم بنده و بد نام که هستم ؟
جز شمر شریفی! که بجز تعزیه خوان نیست
با هرکه دم از عشق زدم آخر سر رفت
رفتند، ولی وای به حال دگران نیست
هرگز نشدم غافل از احوال عزیزان
هرچند ،نباشیم ،کسی دل نگران نیست
بهتر که مرا مرگ در آغوش بگیرد
چون اهل دلی در همه ی اهل جهان نیست
#احمد_جم
و قسم بر مستی ات انگور دانه دانه ام
تا خدای کعبه باشد ،مُحرِم میخانه ام
نامه ای بستم به پای کفتر و از ذوق تو
با کبوتر می پرد اینبار سقف خانه ام
شانه ات را بر شب زلفت کشیدی و سپس
دربدر در کوچه ها دنبال عقل شانه ام
گر به عشقت پیله کردم لطف کن از من نرنج
ظاهرا آدم ولیکن باطنا پروانه ام
توی جمعی گفته بودی شاعری دیوانه است
خوب فکرش را که کردم واقعا دیوانه ام
آنقدر دیوانه ام که، حسرت عشق تو را
بسکه در خود ریختم حس میکنم پیمانه ام
دانه دانه می کنم انگور را در یاد تو
تا خدای کعبه باشد محرم میخانه ام
#احمد_جم
قسمی با تو ندارم ،به خداوند احد
بلدت نیست کسی غیر من کار بلد
بلدت نیست کسی سر بروی سر بدهد
بلدت نیست کسی خام کنی خام شود
مثل من عاقل اگر بود کمی خواجه نصیر
ماه را در طرف کوی تو می کرد رصد
حمد را خواندم و در یاد تو رفتم به سجود
پانزده مرتبه گفتم و هو الله و صمد
حوزوی بودم و از برکت چشمت حالا
مست تا خانه مرا شیخ سر دوش بَرَد
مثل پروانه بسوزانم و بر باد بده
کشته ی عشق تو را نیست نیازی به لحد
دوستت دارم و فکرم به رسیدن به تو نیست
ماهی تُنگ بعید است به دریا برسد
#احمد_جم
انکار نکن قتل مرا جانانم
من کشته ی ابروی توام می دانم
افتاده سرم یک طرف و دل طرفی
گودال غمم به کربلا می مانم
هی حرف زدم با خود و هی خندیدی
این حرف زدن نیست عزیزِ جانم
چون بعد وفاتم به کس امیدی نیست
دارم به خودم فاتحه ای می خوانم
آنگونه مرا کشته نگاهت که به گور
وقتی که شوند آن دو ملک مهمانم
بیهوده نپرسند" وَ مَن َربُک" را
از من که فقط نام تو را می دانم
با این همه صد بار بکش حرفی نیست
بی سر شده بر عهد خودم می مانم
#احمد_جم
و من ربک =خدای تو کیست