سر در گمم چون قوم موسی بعد نفرین
آشفته ، مثل مرده ای هنگام  تلقین

در من تمام غنچه های غم شکفته
در من سواری بی رمق افتاده از  زین

تفتان پر دردم پس از داغ تهمتن
می سوزم اما در خودم آرام و غمگین

من  شهریار شهر سنگستان دردم
 تن شیشه ای در لابه لای شهر سنگین

در آستینم  مار ها  پرورده  بودم 
می ترسم از هر ریسمان پشت پرچین

در انزوای رفتن و ماندن دچارم
مانندسربازی که پایش رفته بر مین

با ریسه های بی چراغ کوچه رفتم 
تا گم شدم در کوچه های درد آذین

می ترسم از از شهر شما و سایه هایش
آی،،ای مصیبت زاده های  شهر چرکین

آیا کسی من را در این وادی ندیده؟
وقتی که می نالم شبیه مرغ  آمین 

دیدم که آمد سایه ای آهسته می گفت 
سر در گمم چون قوم موسی بعد نفرین

#احمدجم 
#بنام_همنشینان_خیالی
https://t.me/ahmadjam7